زن جوان از خانه وحشت گریخت و به پلیس پناه برد
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۵۹۵۵۵
به گزارش تابناک، خراسان نوشت: زن ۲۲ ساله که بعد از ۴ ماه زندگی مشترک تصمیم به طلاق گرفته بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: مادرم در ۱۱ سالگی با پدرم ازدواج کرد که آن زمان ۳۵ ساله بود. پدرم با آنکه در باغها کارگری میکرد، درآمد زیادی نداشت و از سوی دیگر کر و لال بود و به همین دلیل مورد بیمهری قرار میگرفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پدرم در ۸۴ سالگی در حالی از دنیا رفت که ۲ خواهرم مطلقه بودند و ۴ برادرم نیز اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشتند. در این زندگی آشفته و نابسامان روزی با یکی از برادرانم به خاطر پول مواد مخدر درگیر شدم که او دستم را شکست و مادرم مرا به خانه خواهرم نازیلا فرستاد که از من مراقبت کند.
حدود یک هفته بعد، در حالی که دستم در گچ بود، خواهرم مرا به منزل «اردشیر» برد که قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند. آن شب نازیلا و اردشیر در کنار یکدیگر قلیان کشیدند و مشروبات الکلی مصرف کردند. اما وقتی خواهرم برای دقایقی به بیرون از خانه رفت، اردشیر به سمت من آمد و با رفتارهای محبتآمیز ابراز علاقه کرد. او گفت نازیلا را دوست ندارد و زیبایی چهره من به دلش نشسته است، به همین دلیل هم قصد ازدواج با مرا دارد!
من که از حرفهای اردشیر شوکه شده بودم، وقتی به خانه بازگشتیم همه ماجرا را برای خواهرم بازگو کردم و گفتم که اردشیر قصد اذیت و آزار مرا داشت. نازیلا هم خیلی ناراحت شد و روز بعد به تعمیرگاه اردشیر رفت و همه شیشههای مغازه او را شکست. چند روز بعد از این ماجرا اردشیر مرا درخیابان دید و دوباره از من خواستگاری کرد. من هم که تحت تأثیر حرفهای عاشقانه و محبتهای او قرار گرفته بودم، به طور ناگهانی تصمیم به ازدواج با او گرفتم که ۳ فرزند پسر و دختر داشت.
اگرچه مادر و خواهرم نازیلا به شدت مخالف این ازدواج بودند اما من توجهی نکردم و با اردشیر ازدواج کردم. وقتی از محضر به خانه بازگشتیم ناگهان به پرخاشگری پرداخت و با کتک مرا به خلوتگاه خودش برد. از رفتارهای وحشتناک او میترسیدم اما چارهای جز تحمل نداشتم. بعد از مصرف مشروبات الکلی دیگر حال خودش را نمیفهمید و به بهانههای مختلف مانند اینکه چرا لباسهای فرزندانش را نشستهام یا چرا فرزندانش شب ادراری دارند، مرا زیر مشت و لگد میگرفت و بدنم را کبود میکرد.
یک روز وقتی نازیلا به خانه ما آمده بود، قصد داشت با او نیز ارتباط پنهانی داشته باشد که من متوجه شدم و او باز هم مرا تا سرحد مرگ کتک زد. هنگامی که چشمانم را گشودم، روی تخت بیمارستان طالقانی بودم. کارکنان بیمارستان هم با دیدن وضعیت وخیم من با کارشناسان اورژانس اجتماعی تماس گرفته بودند اما من حاضر نشدم به بهزیستی بروم.
وقتی به خانه بازگشتم، چند روز رفتار شوهرم خوب بود اما باز هم رفتارهای وحشتناک خود را شروع کرد و این بار سرم را شکست. در همین حال کارشناسان اورژانس اجتماعی که برای پیگیری وضعیت من به در منزل آمده بودند با دیدن این شرایط مرا برای ۷۵ روز به بهزیستی بردند اما شوهرم تلفنی از من خواست که به خانه بازگردم و قول داد دیگر اذیتم نمیکند. من هم قبول کردم و به خانه بازگشتم ولی او شب هنگام باز هم به یک بهانه واهی به قدری کتکم زد که از هوش رفتم و این بار تصمیم گرفتم که دیگر به آن خانه ترسناک بازنگردم.
با صدور دستوری از سوی سرگرد امیر رضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) بررسیهای کارشناسی و قانونی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
منبع: تابناک
کلیدواژه: غزه آلودگی هوا ایام فاطمیه امیر تتلو فساد چای دبش اکبر رحیمی زن جوان قتل مشروبات الکلی غزه آلودگی هوا ایام فاطمیه امیر تتلو فساد چای دبش اکبر رحیمی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۵۹۵۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق بهخاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
منبع: روزنامه ایران